پونز!

طلایی رنگ

پونز!

طلایی رنگ

پونز!

فکرشو بکن که وقتی 4 ساله بودی و مامانت رفته بود بیرون تو منتظرش بودی و بعد میخواستی بری دم پنجره تا ببینی که داره میاد یا نه ؟!

همون موقع دم پنجره یه پونز نوک تیز طلایی منتظر اومدنت بوده تا پاتو بذاری روش و اون کامل بره توی پاشنه ی پات !
اون وخت آهی بکشی و ندونی باید چیکار کنی !

بعد همونجا بشینی و خونسردی خودتو حفظ کنی و آروم با دستت بیاریش بیرون و دنبال دستمال باشی برای بند آوردن خونی که داره همه جا رو به گند میکشه !

حالا همون آدمه که پونز رفته بود تو پاش داره اینجا مینویسه !

طبقه بندی موضوعی
۰۶ارديبهشت

عبدالرحمان: فلانی واسه چی اینجا وقتتو هدر میدی ؟

من: پس کجا وقتمو هدر بدم؟!

عبدالرحمان: با من بیا بریم لبنان اونجا یه دختر خاله ی خوب هم دارم راست کار خودته !

من: 0_o



پ.ن: عبدالرحمان، لبنانی الاصل، لحجه عربی، زبون فارسی !

۱۷فروردين

سال اول ابتدایی (سر جلسه امتحان ریاضی) :
پیس پیس (خطاب به جلویم )
گردی عدد 9 سمت چپشه یا راستش ؟
جلوییم : چپ !!!
من : چپ کدوم طرفه ؟



۱۷فروردين
برنامه دارم یه لامبورگینی بخرم پشتش بنویسم : «عاقبت فرار از مدرسه»
تا با این حرکتم گند بزنم به هیکل آموزش و پرورش !

۱۱فروردين

از همون اول معتقد بودم که تکلیف عید مثل مهریه میمونه! کی داده و کی گرفته ؟!


لذا به یاد ندارم که سالی باشه که معلم ها رو خون به جیگر نکنم و مثل آدم تکالیف سنگینی که میدادن رو تحویل بدم و تا اونجایی که میدونم در سالهای ابتدایی برنامه ام امحای پیک شادی بود (که البته کمی جراحت و خون ریزی هم داشت) و در دوره ی راهنمایی هم مشقایی که میدادن رو یا نمی نوشتم و یا مامان و بابامو می کشوندن مدرسه و یا در بدترین حالت صبح اون روزی که با معلمای گیر سه پیچی کلاس داشتم یه مقاله ای چیزی از اینترنت کپی پیست و نهایتا پرینت میگرفتم و میدادم دستشون اونا هم با کلی ناز و قمپز حال میکردن که اینقدر آدمن و دانش آموزی پیدا شده یه این تمیزی مطلب نوشته و بعدش تایپ و ویرایش کرده و براشون اورده و اسمشونم به عنوان استاد توی صفحه ی اول زده و بارها بنده رو به موجب همین اقدامات مورد عنایات ویژه ای قرار میدادند که باعث افزایش حسادت ها در مدرسه می شد. البته لازم به ذکر است که دوره ی متوسطه هم اصلا در زندگی بنده وجود نداشت و هر مصیبتی هم که بود در همون 8 سال ابتدایی و راهنمایی خلاصه می شد ...

در کل بنا به اون ضرب المثل شیرازی، باید گفت که «چرا عاقل کند کاری ؟» خب وقتی میبینی کسی تکلیف نمینویسه مگه مریضی که تکلیف میدی ؟

خوبه یکی به بچه های شما هم تکلیف بگه ؟!


۰۸فروردين

نسل ما محکوم است به نادیده شدن !

حالا واقعا مشکل از چشمای اوناس یا وجود ما ؟!

۰۶فروردين
نمیدونم این جزو قوانین مورفیه یا چه کوفت و زهرمار دیگه ای!
اما هر چی که هست بعد از 347 روز سگ دو زدن و گذروندن اوقات با هر کور و کچلی حق منه که توی مسافرت فقط از 18 روز در سال که در اختیارمه با فامیلا لذت ببرم !
هیهات که سرما خوردگی کوفتی تا الان نصف عیدمو به گند کشید !
خدا بقیه شو ختم بخیر کنه !

۰۵فروردين
دیگه گذشت اون زمون که شامپوی جوانه گندم سینره به موهام می ساخت!
۰۴فروردين

هنوز هم در عجب که چرا ؟!

چرا همه بیخیالند و غافل !

چرا همه شادند و سرمست ؟!

مگر می شود غم زده ای را دید و بیخیال بود ؟!

بله می شود ! 

تازه می شود او را تنها گذاشت و با بی رحمی اوقات را به تفریح گذراند !

میبینی ؟ دنیا بی رحم است ولی قبلا تو را جور دیگری میدیدم ... حکایت چیست ؟!

گویا این که این حرف ها هم کم کم آزار دهنده می شوند...

دیگر سکوت می کنم اما ای کاش می شد (و یا می توانستم) برادرانه مرهمی بر اندوهکده ات باشم ...


۱۶اسفند


باز هم نزدیک بهار شد؛ همون فصل زیبای شکوفه های صورتی درخت گیلاس ...
اصن هیچ لذتی در دنیا بالاتر از این نیست که در اوج پاکی و سبکی دوران کودکی، با یک لباس رکابی و شلوارک زیر درخت گیلاس باغچه ی خونه ی پدربزرگ و مادر بزرگ باشی و پنجه های آفتاب مهربون و سوزان تابستون از لابلای برگ های سرسبز و پر پشت درختان گیلاس، صورت کودکانه ات رو نوازش کنه !

هنوز هم تصور چشمک زدن گیلاس های سرخ و زرشکی از درختای سرسبز و پرپشت گیلاس خونه ی مادر بزرگ دیوووونم می کنه و آرزو داشتم اون دوتا درخت گیلاسی که همبازی دوران کودکی من بودند هنوز هم وجود می داشتند.
همون درختایی که ماهرانه ازشون بالا میرفتم و آرزو داشتم که روزی بالای اونها خونه ی درختی بنا کنم
همون درختایی که بارها از شاخه هاش آویزوون می شدم و صمغ تنه شون بارها کل وجودمو شیره ای می کرد ...
کاش میشد به گذشته برگشت و نوستالوژی ها تبدیل به واقعیت های شیرینی میشدند که بار ها می شد تجربه اش کرد ...

هر چند که من لایق بهشت خدای مهربون نیستم
اما خدایا با ما هر طور که حساب میکنی بکن ولی اگر جهنم هم بودیم کاری کن که اوقاتی رو بتونیم زیر درخت بهشتی گیلاس بگذرونیم ...
۱۵اسفند

بلاخره مامانم برام کامبیون خرید !